تو را هر قدر عطر یاس و ابریشم بغل کردهمرا صدها برابر غصه و ماتم بغل کردهزمستان می رسد گلدان خالی حسرتش این است:چرا شاخه گل مهمان خود را کم بغل کرده؟چه ذوقی می کند انگشترم هربار میبیندعقیقی که برآن نام تو را کندم بغل کردهچنان بر روی صورت ریختی موی پریشان راکه گویی ماه را یک هاله مبهم بغل کردهلبت را می مکی با شیطنت انگار دربارانتمشکی سرخ را نمناکی شبنم بغل کردهدلیل چاک پشت پیرهن شاید همین باشد:زلیخا یوسفش را دیده و محکم بغل کرده...
حامد عسگری